• RSS
  • Delicious
  • Digg
  • Facebook
  • Twitter
  • Linkedin


Saturday, September 8, 2012

حال و روز کنونی نسل اول چماقداران ج. اسلامی

Posted by UNITY4IRAN On 12:19 PM 1 comment

حجت الاسلام هادی غفاری همراه با آیت الله خمینی از پاریس به ایران آمد.
نه صورتی دلچسب داشت و نه سیرتی. در هواپیمائی به تهران آمد که خبرنگاران و گروهی از همراهان آیت الله خمینی را با خود به ایران می آورد! هنوز هواپیما به آسمان ایران نرسیده بود که به جمع خبرنگاران ایرانی گفت: قدرت را که بدست بگیریم، همه تان را می ریزیم از روزنامه ها بیرون!
خبرنگار جوانی که حیرت زده به او خیره شده بود، با ناباوری و حیرت گفت: حاج آقا! هنوز که قدرت دست شما نیست و ضمنا یادتان باشد که پایه های قدرت شاه با دو اعتصاب شکست. اعتصاب مطبوعات و اعتصاب نفت!
شاه دیگر نبود اما رژیمش هنوز نفس های آخر را می کشید که هادی غفاری سردسته مهاجمین به گروه های بحث در مقابل دانشگاه تهران شد و همین گروه ها را با شعار "اعدام باید گردد" و "نابود باید گردد" می فرستاد به مقابل ساختمان روزنامه های وقت! رژیم شاه که سقوط کرد و جمهوری اسلامی اعلام شد و دفاتر احزاب سیاسی باز، هادی غفاری دامنه فعالیتش گسترده تر شد. اولا در دادگاه های انقلاب که برخی بازجویان ساواک محاکمه می شدند حاضر شده و شهادت شکنجه اش را میداد و از سوی دیگر بر شمار گروه های تحت فرمانش افزوده و با شعار "حزب فقط حزب الله- رهبر فقط روح الله" آنها را می فرستاد مقابل دفاتر احزاب.
از جمله آتش بیاران معرکه ای که مجاهدین خلق را به کام اعلام قیام مسلحانه کشاند، هادی غفاری بود که از زندان شاه با مجاهدین خرده حساب داشت!
حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد. به دبیرکلی آیت الله بهشتی. هادی غفاری عضو شورای رهبری این حزب شد. شورائی که در آن امثال رفسنجانی، محمد جواد باهنر، علی خامنه ای و خیلی های دیگر حضور داشتند. شاید بالای 30 نفر! آیت الله بهشتی قربانی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی شد و بدنبال او، جواد باهنر که متفکرترین و مدیرترین چهره آن حزب بود و پس از برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری و آن انفجارها و ترورها و اعدام ها، نخست وزیر شده بود، در انفجار دفتر نخست وزیری همراه با محمدعلی رجائی کشته شد.
تمام این حوادث که زمینه های آن از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی شکل گرفته بود، در جریان اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی بوقوع پیوست. هادی غفاری از انفجار حزب جمهوری اسلامی جان به سلامت برد. یعنی در شب حادثه در دفتر حزب نبود و با اعلام قیام مسلحانه مجاهدین، عمدتا در زندان اوین و در کنار لاجوردی عمل می کرد. فیلم هائی در همان زمان از تلویزیون نشان داده شد که در اوین هنگام بازجوئی از دستگیر شدگان سرشناس مجاهدین خلق بود.
حمله به دفاتر احزاب با فرماندهی و رهبری او همچنان ادامه یافت. در آخرین قسمت از مناظره های تلویزیونی آیت الله بهشتی، دکتر پیمان، کیانوری رهبر حزب توده ایران و مهدی فتاپور نماینده سازمان فدائیان خلق ایران، وقتی کیانوری به بهشتی گفت که اعضای رهبری حزبی که شما رهبری آن را برعهده دارید سرپرستی مهاجمین به دفاتر احزاب را دارند و بهشتی انکار و تکذیب کرد، کیانوری گفت: صبر کنید!
اتفاقا من امروز سر راه که می آمدم به تلویزیون برای این مصاحبه یک نسخه روزنامه ای را روی دکه روزنامه فروشی ها دیدم و خریدم. سپس روزنامه جمهوری اسلامی را از کیفش در آورده و صفحه اول آن را مقابل دوربین گرفت. هادی غفاری جلو دار مشتی اوباش و مهاجم در خیابان 16 آذر در حال شعار و تهدید با مشت و حرکت به طرف دفتر حزب توده ایران بودند! دکتر بهشتی هیچ چیز برای گفتن نداشت و مناظره ها نیز متوقف شد و آن قسمت آخر نیز هرگز پخش نشد.
بتدریج همه احزاب سرکوب شدند و حزب جمهوری اسلامی هم آنقدر در رهبری اش اختلاف و تضاد بود که اعلام انحلال آن را مفیدتر از وجودش دانستند. گروه بازاری حاضر در رهبری آن رفتند حزب موتلفه اسلامی را رونق بخشیدند و روحانیون آن هم رفتند دنبال دو تشکل "جامعه روحانیت مبارز" و "مجمع روحانیت مبارز" (چپ و راست). هادی غفاری که کارخانه جوراب استارلایت را هدیه گرفته بود، سهمی بیش از این را انتظار داشت که ندادند و نشد.
نه تنها این، بلکه پس از آخرین نقشی که در برکناری آیت الله منتظری بازی کرد، به مهره ای سوخته تبدیل شد و کنار گذاشته شد و نسل تازه اوباش و مهاجمین، سازمان یافته تر و آموزش دیده تر وارد میدان شد. سرتیپ "الله کرم" جانشین هادی غفاری شد و ماجرا ادامه یافت تا امروز که "لباس شخصی ها" و "واحد فدائیان رهبر" سوار بر موتور سیکلت و مجهز به انواع تجهیزات نارنجکی و گازهای سمی و خردلی قدرت کودتا هم دارند و در 22 خرداد 88 چنین هم کردند. البته در کنار فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی (ادامه کمیته های انقلاب اوائل جمهوری اسلامی) که پدرخوانده آنها هستند!
این شرح و گریز به گذشته به این دلیل اجتناب ناپذیر بود که گزارش دکتر مهدی خزعلی در باره یک نشست در دفتر او را دراین شماره پیک نت منتشر کرده ایم. این که هادی غفاری بعدها پشیمان شد و به مقلدان آیت الله منتظری پیوست و سر کلاس های درس خارج او حاضر شد و یا در تشییع جنازه او پیشگام شد و حتی با جسارت گفت تا منتشر شود: "آقای خامنه ای آبرویی برای روحانیت باقی نگذاشت!" همه در کارنامه هادی غفاری است، همانطور که نکات اشاره شده در بالا که بخش اندکی از گذشته اوست در کارنامه وی ثبت است.
دکتر خزعلی با خوش بینی ازنوعی اتحاد و درس آموزی از گذشته می گوید و امیدوار است نسل امروز مهاجمین و از جمله فرماندهان سپاه و بازجوهای کنونی سپاه در زندان ها روزگاری سر عقل بیآیند که باندازه هادی غفاری زمینه و زمان را از دست نداده باشند. این انتظار و آرزوی اوست و ما هیچ تفسیری بر آن نداریم. گزارش دکتر خزعلی را در همین شماره پیک نت بخوانید.
پیک نت 18 شهریور
گزارش دکتر خزعلی از یک جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ
راه دراز و خونینی که امثال هادی غفاری در ج.اسلامی پیمودند!
دکتر خزعلی: دیشب ششمین نشست سرای اهل قلم بود، از سلسه جلسات " اخلاق سیاسی" با موضوع " تروریسم". بنا بود نشست در روز جهانی مبارزه با تروریسم برگزار شود، به دلیل فضای امنیتی شهر تهران در ایام اجلاس جنبش عدم تعهد، با چند روز تاخیر برگزار شد.
مهمانان مهندس لطف الله میثمی و حجةالاسلام هادی غفاری بودند. از نکات جالب این نشست، کنار هم قرار گرفتن لطف الله میثمی، هادی غفاری و مهدی خزعلی بود، چقدر فاصله ها زود ایجاد و زود پر می شود، شاید در سال اول انقلاب هر سه در یک جبهه بودند، اما لطف الله میثمی را اول از قطار پیاده کردند، شاید هادی و مهدی از پیاده شدن لطف الله در دلشان قند آب می کردند و سوت می زدند! چه بهتر، جایمان بازتر می شود! شاید با خود می گفتند:" بگذار پیاده شود این موجود التقاطی! ..."
یادم می آید که در روزنامه اش به تجویز شکنجه از سوی آیت الله خزعلی حمله کرده بود، همان سال ها او را تکفیر کردند و کمی بعد نه تنها از قطار انقلاب بیرونش انداختند، که به حبسش افکندند، او که زندانی قبل و بعد از انقلاب بود، از زندان بعد از انقلاب برای همبندی های خود گفت، شاید یکی از کسانی که موجب فریاد و فغان آیت الله منتظری شد، میثمی باشد.
بعدها در مراسم ختم خواهر زاده اش - شهید عبدالله میثمی - پدر من سخنرانی می کرد و لطف الله در بین صاحبان عزا نشسته بود و پدر بر فراز منبر از عبدالله تجلیل و لطف الله را کور بی دست خوانده بود! و بعد که به او گفتند که لطف الله در مجلس حضور داشته و در بین صاحبان عزا بوده است، شرمنده شده بود.
در طول چهارده سال انتشار نشریه، 18 بار به دادگاه فراخوانده شده است! تا حد ارتداد به او اتهام زده اند! او دست و دو چشمش را هنگام ساختن یک بمب صوتی دستی داده است. می گفت فقط می خواستیم که در سالگرد روز نحس 28 مرداد سر و صدایی کرده باشیم و بمب طوری طراحی شده بود که زیر پل کار بگذاریم و فقط صوتی باشد، به گونه ای که اگر زن حامله ای از بالای پل عبور کرد، صدمه نبیند، و بمب در دستان او منفجر می شود و حتی او را نمی کشد.
همسرش وقتی با سلاح از مرز ترکیه وارد ایران می شود، به شهادت می رسد، خبر شهادت همسرش را در زندان - در حالی که او در اعتصاب غذا بوده است - به او می دهند. اما او قبل از رسیدن خبر خواب می بیند که دو گل سفید در میان 11 گل سرخ اهدایی همسرش، هنگام آزادی از هم جدا شدند، او تعبیر می کند که در این اعتصاب خشک، من رفتنی ام، اما خبر شهادت همسرش را می آورند!
اکنون نشریه وزین " چشم انداز" را منتشر می کند و صد البته برای ماندن همه خطوط قرمز را رعایت می کند - مثل من! -
هادی غفاری هم از انقلابیون دو آتشه و مبارز قبل از انقلاب بود، او هم قربانی تروریسم دولتی است، پدرش را شکنجه کردند و با مته پا و جمجمه اش را در ساواک شاه سوراخ کردند و کشتند، مادرش هم از زندان شاه گریخت، همسر و فرزند خردسالش هم از شکنجه ساواک در امان نماندند، خودش هم بارها به زندان رفت و بارها از زندان گریخت، و در آخر با دو حکم اعدام و دو حکم تبعید فراری بود.
بعد از انقلاب هم، بسیار دو آتشه وارد فضای انقلاب شد و در بسیاری از حوادث انقلابی صحنه گردان شد، هویدا را او اعدام کرد، در حذف و طرد احزاب گوناگون اول انقلاب فعال بود، در تظاهرات علیه این گروهها میدان دار بود، در مجلس اول و حذف نهضت آزادی و جبهه ملی با اکثریت خط امامی های مجلس بود، همان هایی که در مجلس عرصه را بر بازرگان تنگ کردند، در عزل بنی صدر و سقوط او هم تلاش کرد، در حذف کومله و دموکرات و مجاهدین خلق و فدائیان خلق و جاما و پیکار و حزب خلق مسلمان و غیره و ذالک هم از جان و دل مایه گذاشت، از منتظری هم عبور کرد که با کسی عقد اخوت نخوانده اند و ملاک حال افراد است! در یک کلام از تندروها محسوب می شد، تا امام زنده بود، برو بیایی داشتند، مجلس سوم در یدشان بود و دولت هم از آن خودشان، نخست وزیر تعیین می کردند و به رییس جمهور وقت تحمیلش می نمودند!
-
بعد از امام- قطب قدرت، یعنی جایگاه رهبری به دست جناح راست افتاد و از آن روز تا کنون ستاره بخت جناح چپ، پشت ابرهاست، دوم خرداد هم که چپ ها با تابلوی اصلاح طلبی، راست را غافلگیر کردند، باز همه نهادها و قوا و همه اصول قانون اساسی یکطرف و یک اصل یک طرف!
به عبارت دیگر از همان روزها، هادی را هم از قطار بیرون انداختند، ما ماندیم و خودمان، دیگر از خدا چه می خواستیم، اما این ماه عسل ما هم زیاد به طول نیانجامید و سال 84 ما را هم شوت فرمودند، حال همه سوته دلان گرد هم آمده ایم! یک تشک آتش نشانی هم قرض کرده ایم و نشسته ایم تا ببینیم دیگر چه کسی از قطار به روی تشک ما پرتاب می شود، به این جای نوشته که رسیدم، دیدم که ممکن است ما با پرتاب شوندگان امروز هم گرد هم آییم؟ حاشا و کلا...
اما راستش را بخواهید، من منتظرم تا بازجو و بازپرس و قاضی و سردار و غیره و ذالک هم پرت شوند و تشکی به زیرشان بیافکنم تا دست و پایشان نشکند، بعد آنها را چون غلام حبشی عفو کنم و برویم سر ساختن مملکت. ما که حاضریم با قاضی که 24 سال تبعید و 10 سال حبس برایمان بریده، دست صلح و دوستی دهیم و ترک مخاصمه و دشمنی کنیم .
در سرای اهل قلم از همه گروهها و جناح ها دعوت می نماییم، روزی که بتوانیم یک مناظره خوب و مودبانه بین تندترین چپ و تندترین راست برگزار کنیم و هیچ یک از دایره ادب و انصاف خارج نشوند، ما به آینده امیدوار خواهیم شد. من همین جا از دوستان راست ( اصولگرا) برای جلسه بعد که موضوع " تحزب" مطرح است، دعوت می کنم.
-
در جلسه- حجة الاسلام هادی غفاری مفصل سخن گفت و بعد به پرسش و پاسخ  چالشی با حضار کشید، از همه چیز و از همه کس سخن گفتند، از اعدام هویدا، تا برکناری بازرگان و عزل بنی صدر و ماجرای کودتاها و مجاهدین و کومله و حزب خلق مسلمان و او همه را پاسخ می داد.
آنچه در بین سخنان هادی غفاری به دلم نشست، این بود که در پاسخ به مظلومیت بازرگان در مجلس اول، شجاعانه و صریح گفت: "من از او و سحابی و یزدی و صدر حاج سید جوادی و منتظری حلالیت طلبیده ام.
پیک نت 18 شهریور

1 comments:

توبه گرگ فقط مرگه
احمقانست که بشینیم و باور کنیم روزی یه انگل به راه راست هدایت میشه
اگه میلیاردها سالم که بگذره زالو ارتزاقش از خون مردمه
واقعا برای امثال خزعلی متاسفم
که فکر می کنن روزی امثال پدرش آدم می شن.

Post a Comment